sanasana، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره

سنا جیگر

بدون عنوان

یک مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد.   هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:«ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جور» به او پاداش می دهم.»   یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:مبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد!»   مورچه گفت:«بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد.»   بالدار گفت:«آ...
5 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سنا جیگر می باشد